میخوام از فاصله بگم....

 

فاصله ی منو تو...

 

انقد زیاده که هرچقد نقطه چین بذارم بازم کمه.....

 

بذار از فاصله ی خونه هامون بگم...

 

تو اون بالاهایی

 

انقد بالا که واسه دیدنت گردنم درد میگیره...

 

بابا من ازت هیچی نمیخوام به جز محبتت

 

فاصله ی خونه هامونو نمیتونم کم کنم اما کاش فاصله ی دلامون کم بشه

نوشته شده در سه شنبه 22 مرداد 1392برچسب:,ساعت 18:2 توسط m.sa| |

سلام بابای خوبم

 

بابای خوبی نبودی اما دخترا لوسه بابان دیگه عاشقه باباشونند

 

دوست دارم با اینکه میدونم هیچوقت منو نمیخوای

نوشته شده در سه شنبه 22 مرداد 1392برچسب:,ساعت 17:59 توسط m.sa| |

یادمه

تمام روزای بی تو بودنو یادمه

 

یادمه بیرون مدرسه چش به راهت وای میستادم

 

یادم با حسرت به بقیه نگاه میکردم

 

اصلا منو یادته

 

روز اول مدرسم میشه بگی کجا بودی

 

لازم نبود نگران باشی آخه تمام دوستای پسرخالم پولاشونو

 

روهم گذاشتن واسم لوازمه مدرسمو خریدن

 

شاید پول نداشتی

 

مگه میشه آدم باباش دکتر باشه حتی پول واسه خرید روپوشه مدرسه نداشته باشه؟

 

 

نوشته شده در سه شنبه 22 مرداد 1392برچسب:,ساعت 17:50 توسط m.sa| |

راستی یه سوال دارم ازت

 

اصلا منو یادت میاد؟

 

 

نوشته شده در دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:,ساعت 21:45 توسط m.sa| |

 

فک نمیکنم اولین بار که قدم از قدم برداشتمو تو یادت باشه آخه خودت گفتی

 

اولین بار که منو دیدی توبیمارستان بودو دومین بار وقتی حرف میزدم

 

آخ که چقد جات تو زندگیم خالی بود...

نوشته شده در دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:,ساعت 21:16 توسط m.sa| |

کلی حرف نگفته دارم که باید بهت میزدم اما همیشه از سردیه نگاهت ترسیدم

 

یادته بهم گفتی بهت نگم پدر که نکنه بچه هات ناراحت بشن؟

 

الان چندساله که دیگه کسیو ندارم که بهش بگم بابا

 

 دلت خنک شد؟؟

 

اما الان صدات میکنم...

نوشته شده در دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:,ساعت 21:7 توسط m.sa| |

دلم کمی تورا میخواهد

 

تویی که جنس صدایت فرسنگها از جنس صدای من فاصله دارد

 

تویی که سختیه دستانت درمیه دستانم را آرام میکند

 

تویی که مهربانی از پشت ابروهای گره خورده ات نمایان است

 

دلم کمی تورا میخواهد

 

 

نوشته شده در دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:,ساعت 21:2 توسط m.sa| |


من نبودم و تو بودی ،


بود شدم و تو تمام بودنت را به پایم ریختی ،


حالا سالهاست که با بودنت زندگی می کنم ،


هر روز، هر لحظه، هر آن و دم به دم هستی .
...
ببخش که گاهی آنقدر هستی که نمی بینمت ،


ببخش تمام نادانیها و نفهمی ها و کج فهمی هایم را،


اعتراض ها و درشتیهایم را ، و هر آنچه را که آزارت داد .


دستانت را می بوسم و پیشانیت را ،


که چراغ راه زندگیم بودی و هستی و خواهی بود ،


خاک پایت هستم تا هست و نیست هست .


به حرمت شرافتت می ایستم و تعظیم می کنم .

 

نوشته شده در یک شنبه 20 مرداد 1392برچسب:,ساعت 21:10 توسط m.sa| |

انگاری این حرفا راسته

پدر حرف نداره

اما اونی که پدر نداره پراز حرفه نگفتست

پر از سکوت و گوشه گیری

 این وبو تقدیم میکنم به پدری که هیچوقت نداشتمش

پس...

به نام پدر...

 

 

نوشته شده در یک شنبه 20 مرداد 1392برچسب:,ساعت 20:49 توسط m.sa| |

با پدرم جدول حل ميکردم که گفتم :

 

پدر نوشته دوست, عشق , محبت و چهار حرفيه...


اتفاقا" دو حرف اولشم در اومده بود , يعني ب و الف


يه دفعه پدرم گفت فهميدم عزيزم ميشه بابا


با اينکه ميدونستم بابا ميشه ولي بهش گفتم نه اشتباهه


گفت ببين اگه بنويسي بابا عموديشم در مياد ...


... ... ... تو چشام اشک جمع شده بود و گفتم ميدونم ميشه بابا ولي ...


اينجا نوشته چهار حرفي، ولي تو که حرف نداري ...

 

نوشته شده در یک شنبه 20 مرداد 1392برچسب:متن زیبا درباره ی پدر,بابا,پدر,ساعت 20:42 توسط m.sa| |

کپی برداری بدون ذکر منبع غیر مجاز می باشد
www.sharghi.net & www.kafkon.com & www.naztarin.com